“من هم روزی عزیز کسی بودم” وارد بازار کتاب شیراز شد
۱۵:۱۳ - ۱۴۰۳/۰۱/۱۹تقدیر اتحادیه بین المللی مبارزه با صرع (ILAE) از عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی شیراز
۱۵:۱۳ - ۱۴۰۳/۰۱/۱۹در گذشته های نه چندان دور که در ایام کودکی و نوجوانی شاهد بوده ام زندگی ساده، فقیرانه و همدلی می داشتیم به گونه ای که از مظاهر تمدن جدید و دستآوردهای فنآوری-های کنونی خبری نبود.
به گزارش پایگاه خبری فارس به روز ، مثلا در بسیاری از روستاها برق نبود. مردم برای گرم کردن خود معمولا از هیزم استفاده می کردند و چراغ های نفتی فتیله ای. در هیچ خانه روستایی و حتی شهری، حمام نبود. همه اگر می توانستند، به حمام عمومی می رفتند که شرح و بیان آن نیاز به تفصیل دارد.
کفش و لباس بچه ها اگر می باید نو شود سالی یک بار بود و در بسیاری موارد کت ها را برگردان می کردند تا قسمت نو آن پیدا شود.
آب انبارها غیربهداشتی و پر از خاکشیر «جورک» بود. سردست کت بچه ها کوله ای از آب خشکیده دماغ بود که گاه وقتی خشک می شد آن را با چاقو می تراشیدند. در اثر سرما و چرک پلاسیده ای که پشت دست ها می ماند در زمستان ها ترک های خونین دیده می شد که وقتی آنها را به حمام می بردند می باید با دنبه و یا روغنی مخصوص چرب کنند و در آب گرم مدتی نگه دارند تا بتوان آنها را پاک کرد.
زندگی کشاورزی با اسب و استر و گوسفند و گاو و خانه های خشت و گلی معمولا بی در و دروازه و در جوار طویله گاو گوسفندان همراه بود و از بهداشت امروزی خبری نبود. دستمال کاغذی و نوارهای بهداشتی که بماند حوله و پارچه ای تمیز هم برای استفاده در دسترس نبود.
در سفره صبحانه اغلب روستاییان اگر چیزی می بود فقط نان بود. ماست و پنیر و یا آبگوشت فقط برای ناهار ظهر تهیه می شد و در دیزی و قابلمه هایی بود که روی اجاق چند ساعت قل می زد تا پخته شود.
اگر در روستاها مدرسه ای بود یک یا دو اتاق خشت و گلی و نازیبا با چند دانش آموز و آموزگاران دیپلمه کشاورزی که از دانشسراها فارغ التحصیل شده بودند به صورت چند پایه اداره می شدند. یعنی کلاس اول تا چهارم در یک اتاق با یک آموزگار و در کنار یکدیگر روی میز و نیمکت های چوبی زهوار دررفته و یا روی زمین نمور تدریس می شد.
جاده های ارتباطی با شهر، خاکی و سنگلاخی و مالرو بود و اگر اتومبیل جیپی توسط خان به روستا می آمد برای شکار آهو یا گورخر، بیمار بدحالی را با خود می برد که اگر با تکان ها و بالا و پائین شدن های پیوسته جان سالم به در می برد و به مقصد می رسید پزشکان کم دانش و بی تجربه، کپسول های گنه گنه برایش تجویز می کردند با این تصور که مالاریا دارد.
در نشیمن گاه های سرد، نه از آب لوله کشی، نه از برق و گاز و نه از تلفن و وسایل برقی خبری بود و نه وسایل و امکانات امروزی که بتوان مثلا خوراکی ها را در یخچال گذاشت و نگهداری کرد.
غذای شب مانده اگر از دسترس حشرات دور می ماند نصیب کودکان می شد که معمولا مرگ و میرها بیشتر ناشی از مسمومیت، اسهال و بیماری های میکروبی بود و اگر کسی از وبا، حصبه، مالاریا، سرخک، آبله و فلج اطفال جان سالم به در می برد و یا کودکی زیر دست و پای چهارپایان نمی مُرد در اثر کار سخت در مزرعه فرسوده می گشت. شپش در لباس ها لانه می کرد و بعضی ها در اثر تیفوس می مردند.
در مدارس کودکان و دانش آموزان حتی در کلاس های دبیرستانی می باید سرشان تراشیده باشد تا شپش در موهایشان لانه نکند.
هر جوان یا نوجوان روستایی که ازدواج می کرد حتی در شهرستان ها در کنار پدر و مادر دستشان در یک کاسه بود و با زندگی مختصری که فرش و رختخواب و چند کاسه و کوزه می بود در یک اتاق کاهگلی، همه کنار هم زندگی می کردند و بچه های قد و نیم قد به دنیا می آوردند که اگر همه آنها می ماندند جمعیت ایران بیش از آنچه امروز هست می بود این ضرب المثل بین زنان تکرار می شد که بچه اول برای کلاغ است.
محمد عسلی
انتهای پیام/