دستاورد سفر وزیر نیرو به داراب و زریندشت چه بود ؟
۱۱:۴۹ - ۱۴۰۲/۰۴/۰۷رسانه های شیراز برای شرکت در پویش مدیریت مصرف برق فراخوانده شدند
۲۲:۳۹ - ۱۴۰۲/۰۴/۰۹مقدمه
بسم الله و بذکر ولیه
بار دیگر سخنم را با یاد و نام خدا آغاز می کنم که هرچه توفیق به دست می آید رهین منت اوست. به مدد الهی فرصتی دست داد تا با نادیدهای دیگر از میان خیل ستارگان پرفروغ که گاه به واسطۀ غفلت و گاه به واسطۀ نسیان به دست فراموشی سپرده شدهاند با شما عزیزان همراه شوم.
بنده پس از اتمام کتاب نادیده ها در سال ۱۳۹۴ درصدد برآمدم تا با معرفی نادیدهای دیگر به راهم در این مسیر،که همانا شناخت هرچه بیشتر سرمایه های این مرز و بوم برای خود و دیگران است، ادامه دهم.
در مرحلۀ اول پیدا کردن شخصیتی که خصوصیات مورد نظر بنده را داشته باشد بیش از هر چیز ذهنم را به خود مشغول کرد. این بود که به یادِ آشنایی قدیمی در بنیاد شهید و امور ایثارگران منطقۀیک تهران افتادم.پس از حضور در دفتر ایشان و گفت وگو و درخواست مساعدت از او، ایشان پس از هماهنگی های لازم با مسئول بایگانی بنیاد، راهنمایی کردندکه پرونده های موجود از شهدا و جانبازان عزیز را مطالعه و بررسی کنم.
در ابتدا از اینکه به همین سرعت راه بر من هموار شده بود بسیار خشنود بودم، اما پس از گذشت دو تا سه ماه که همۀ هم و غم خود را به بررسی بیش از دویست پرونده گذاشته بودم، فکرش را هم نمی کردم که عاقبت دست خالی برگردم. اما ناامید نشدم و به توصیۀ دوستان تصمیم گرفتم با مراجعه به موزۀ شهدای امامزاده علی اکبرچیذر جستجوی خود را از سر بگیرم.
آنجا بود که تلألؤ جملات نورانی شهدا در ویترین ها چشم نوازی میکرد و هر بیننده ای را متحیر و به فکر فرومی برد.من هم بیش از پیش مشتاق میشدم تا بیشتر و بیشتر بگردم تا هم بهره ای از این گلستان معطر ببرم و هم به هدف و مقصود خود دست یابم.
اما هرچه جلوتر میرفتم و از این ویترین های شهامت و شجاعت بازدید میکردم، احساس می کردم انتخاب فرد مورد نظرم مشکل ترمی شود. در نهایت نیازمفرط به کمک و مشاوره داشتم تا مرا از این دودلی و سرگشتگی رهایی دهد. دچار چه کنم، چه کنم شده بودم. با خودم خلوت کردم تا ببینم چرا تلاش های چندماهه ام در بررسی پرونده ها بی اثر مانده و حتی پس از بازدید از غرفه های آثار و مدارک شهدا و جانبازان،که همگی اسوۀ غیرت و مردانگی اند و زندگیشان مالامال از جذابیت است، موفق نشدهام فرد مورد نظرم را بیابم.
این تحیر و دلنگرانی چند روزی طول کشید. مأیوس شده بودم، تا اینکه سرکار خانم شهلا پناهی، محقق و نویسندۀ دفاع مقدس، با توصیۀ بنیاد شهید و امور ایثارگران با من تماس گرفت و گفت: «ظاهراً شما دنبال شخصیتی هستی که زندگیاش فراز و نشیب فراوان داشته باشد، لذا من آقای بیات را به شما پیشنهاد میکنم.» به ایشان گفتم: «من دنبال فردی هستم که نادیده باشد و کسی تا به حال به شخصیت و زندگیاش نپرداخته باشد. از طرفی ویژگی خاص داشته باشد، یا فعالیتی منحصربهفرد انجام داده باشد.» ایشان بار دیگر در جواب گفت: «آقای بیات همان نادیدهای است که شما دنبالش میگردید و من مطمئنم نظرشما را تأمین و شما را قانع خواهد کرد.»ایشان برای اینکه اطمینان قلبیام بیشتر شود، به صورت فهرستوار به مسائلی چون دوران خاص کودکی و درگیریهای سیاسی پدر ایشان در زمان شاه و شرکت ایشان در جنگهای متعدد، از هشت سال دفاع مقدس گرفته تا جنگ بوسنی و هرزگوین، و خصوصاً اهدای بخشی از ریه برای تحقیق و درمان مصدومان شیمیایی که از ویژگیهای منحصربهفرد ایشان است اشاره کرد. همۀ اینها مرا بیش از پیش شیفته و مجذوب شخصیت ایشان کرد و تصمیم گرفتم موضوع را پیگیری کنم و آدرس و شمارۀ تماس آقای بیات را از خانم پناهی گرفتم.
پس از اینکه با دوستانم در دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری مراکز استانی مشورت کردم، هماهنگیهای لازم را برای مصاحبۀ حضوری با آقای بیات انجام دادم و به همراه آقای زنجانی، از مسئولان دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری، راهی منزل آقای بیات شدم. پس از عبورازیک کوچه تنگ و باریک در میان کوچهپس کوچه های یکی از محله های جنوب تهران، یعنی جوادیه، به خانهای کمتر از پنجاه متر رسیدیم. آن خانۀ کوچک، که نبود فضای کافی، نفس کشیدن را برای ایشان سختتر کرده بود، و دیدن کپسول اکسیژن در کنارش،و برخورد گرم و صمیمانۀ ایشان و پذیرایی خانوادۀ محترمش من را متعجب کرد.
پس از آشنایی اولیه، طولی نکشید که هدف و دلیل حضورمان را در خانۀ ایشان بیان کردم و ایشان در کمال خضوع و فروتنی گفت که من کاری نکردهام و زندگی و سرگذشت خود را چنان ارزشمند نمیدانم که بخواهد به کتابت دربیاید؛چون الگوهای ما شهیدان و جانبازانی هستند که در راه و به دنبال آرمانهایشان بودند؛ ما انجام وظیفه کردهایم. در ادامه اضافه کرد که هرچند از سال ۱۳۸۳ به این طرف، همواره دغدغۀ من بوده و هست که به عناوین مختلف با زنده نگه داشتن یاد و خاطرات آن عزیزان و بازگو کردن رشادتها و خاطرههایشان قدمی در این راه بردارم.
ما بار دیگر بر جدیت خود در این کار اصرار کردیم و ایشان هم پس از کمی فکر کردن به ما قول مساعدت داد. هرچند که در جلسۀ اول بخشی از خاطرات کودکی خود را بی هیچ غلوغشی برایمان بازگو کرد؛ درحالیکه حین صحبت هر چند لحظه یک بارلازم بود که از ماسک اکسیژن استفاده کند تا قادر به ادامۀ صحبت شود. آقای بیات در همان روزِ اول با بیآلایشی روایتگر لحظات ناب کودکی و شیطنتهای کودکانۀ خود بود. میدانستم خاطرات ایشان برگهایی از زندگی یک جانباز شیمیایی را در تاریخ معاصر روشن میکندو متفاوت با آنچه برخی از مردم فکر میکنند که جانبازان در رفاه و آسایش به سر میبرند، بیآنکه بدانند چه مشکلاتی در سر راهشان بوده وهست. خوشحال بودم که بالاخره خداوند به تلاش چندماههام جواب داده بود و درهمان روز این اطمینان قلبی برایم حاصل شد که آقای بیات همان شخصیتی است که من دنبالش بودم.
در مصاحبه های بعدی در خلال صحبت ها متوجه شدم که موضوعات دیگری نیز در زندگی ایشان وجود دارد که توجه مرا به خود جلب کرد. یکی از آنها تربیت خانوادگی و موقعیت پدر ایشان بود که او را به یک شخصیت مجاهد و رزمنده مبدل کرده بود و دیگری دوران کودکی آقای بیات که در کوچۀرهنما در محلۀ جوادیه شکل گرفته بود.مورد دیگر تصویری بود که از خلقوخو و از زندگی مردم در خاطرات ایشان نقش بسته بود. ایشان یکی از پرجنبوجوشترین بچههای محل بود که با شیطنتهایی که از کوچۀرهنما برایم نقل میکرد، مرا مشتاق کرد که به سراغ دوستان دوران کودکیاش بروم. وقتی این موضوع را با ایشان در میان گذاشتم، با کمال ناباوری گفت: «مگه از جونت سیر شدی؟ به محض اینکه پات برسه اونجا و از کسی سراغ من رو بگیری، کاری به خانم بودنت ندارن، بهت رحم نمیکنن. اول یه فصل میزننت، بعد میگن حالا با بهروزبیات چی کار داری؟» با تعجب به ایشان نگاه کردم و پیش خودم گفتم: «مگه همچین چیزی ممکنه؟» اما کمی که بیشتر به خاطراتش گوش دادم، دیدم واقعاً اینحداقل کاری است که هممحلهایهایش میتوانند سرم بیاورند.
هرچه جلوتر می رفتم، خاطرات آقای بیات مرا برای مصاحبه های بعدی مشتاق تر می کرد. خاطراتی که در لابهلای آن، به اطلاعات و روایات ناب و زیبایی می رسیدم؛ از وضعیت پدر و سختی هایی که مادر متحمل شده است تا نحوۀ اعزام با دستکاری شناسنامه به خاطر صغر سنی و مقاومت تا پایان جنگ و چندین بار چشیدن طعم مجروحیت، و…
اما نقطۀ عطف خاطرات ایشان مربوط به خاطرات بعد از جنگ و سِیر درمانیِ ایشان است که در داخل و خارج از کشور اتفاق افتادهو حادثهای منحصربهفرد به حساب میآید. کار بزرگی که آقای بیات برای خدمت به جانبازان شیمیایی میکند و راهاندازی انجمن حمایت از قربانیان سلاحهای شیمیایی، تنها گوشهای از سرگذشت ایشان تا به امروز بوده است.
در مسیر پرفراز و نشیب تألیف این کتاب یکی از مشکلات وضعیت جسمانی ایشان بود که باعث میشد بهراحتی در دسترس نباشد و بالطبع ضبط بیش از صد ساعت مصاحبه زمان زیادی میطلبید تا بتوان تمامی مطالب را پوشش داد. در این مدت با افراد دیگر هم مصاحبه کردم؛ از مادر بزرگوار ایشان گرفته تا همسر ایشان وهمرزمانش و دوستانی که در موزۀ صلح بودند و همچنین با پزشک معالج ایشان، جناب آقای پرفسور مصطفی قانعی، که مؤید و مؤکد دیگری بر صحت روایتگری ما میباشند. برای مستند و گویا بودن خیلی از گفتهها سعی کردم در پانوشت نکات مبهم را توضیح دهم. سخنانی که عیناً از زبان راوی آورده شده مشخص کردهام و تحقیقات و مصاحبات و مستنداتی را که شخصاً جمعآوری کردهام نیز در ذیل مطلب مربوطه آورده شده است. با توجه به مصلحت و معذوریتها، اسامی برخی از افراد به صورت مستعار برده شده که در پاورقی به آنها اشاره شده است. جمعآوری مستندات و مدارک مورد نیاز و بررسی آنها که اثر را به یک مستند شفاهی و قابل اتکا تبدیل کند خود چالشی زمانبر بودکه به مدد الهی آن را به سرانجام رساندم.
برای تدوین کتاب سعی کردم روند تاریخی به این کار بدهم و از میان حوادث و خاطرهها، آنهایی را گلچین کنم که کمتر کسی شنیده است و این حتی در مورد جنگهایی که ایشان شرکت کرده نیز صدق میکند. مصاحبۀ کاملی پیرامون همۀ جنگها صورت گرفت، اما در مرحلۀ تدوین به خاطر مسائل امنیتی از ورود به جزئیات معذور بودم و فقط به سفر ایشان به بوسنی و هرزگوین پرداختم.
بارها کتاب را تدوین کردم. بخشهایی را چندین و چند بار نگارش کردم تا اینکه به این نتیجه رسیدم. در این اثر تمام همت خود را به کار گرفتم تا به زبان راوی و روایت راوی وفادار بمانم که شما عزیزان در این کتاب بهروز بیات را ببینید و بیواسطه، گویش و شیطنت و فعال بودن و به هر جا سرک کشیدنهایش را لمس کنید. به همین سبب کار من از کار بازنویسی مشکلتر بود، چون زبان گفتار را به نوشتاری که به گفتار وفادار است تبدیل کردم.
و سخن آخر اینکه چرا صد و هشتاد و هفت؟ چه سرّی در این عدد است که آنرا نماد و نمودی برای اینهمه حرفناگفته و نادیده دانستم. درپ
اسخ باید بگویم چون اینهمه عظمت و جوانمردی وایثارگری و… در قالب الفاظ نمیگنجد و مخاطب تنها پس از خواندن این کتاب شاید بتواند گوشهای از آنرا درک کند.
و شاید بتوان گفت صد و هشتاد و هفت تعداد مدالهای افتخاری است که بر سینۀراوی نقش بسته است برای پایان بخشیدن به درد هزاران نفر که تا قبل از او به واسطۀ روشن نشدن علت اصلی بیماریشان سردرگم بودند و پس از همکاری ایشان با دانشمندانی همچون پرفسور مصطفی قانعی، بار دیگر ثابت کردند نه تنها مرد میدانهای جنگ و مبارزهاندکه هر جا بتوانندقدمی بردارند، از ایثارگری و صبر در راه خدا نیز بازنمینشینند. هرچند که این مدالها به چشمِ دیده شاید زخمی بیش نباشند…
و شاید صد و هشتاد و هفت تعداد نفراتی است که راوی خود در مقدمهاش از آنها یاد کرده است…
و شاید این صد و هشتاد و هفت از زخمهایی به گسترۀ تاریخ حکایت میکند؛ هر آنچه به گونهای از کودکی تا کنون روح و جسم راوی را آزار داده و او تنها به خاطر خدا صبر پیشه کرده و دم برنیاورده است…
و حال که با خود فکر میکنم، میبینم صد و هشتاد و هفت تنها نمادی از کثرت است؛ کثرت جوانمردیها و ازخودگذشتگیها، زخم زبان شنیدن و دم برنیاوردن، کثرت حوادث تلخ و شیرینی که بر او گذشته و هر روز افزون میشود بیآنکه از کسی طلبی داشته باشد زیرا که تنها با خدا معامله کرده است.
در نهایت این کتاب با همۀ پستی و بلندیپس از پنج سال تلاش به اینجا رسید که در اختیار شما عزیزان قرار بگیرد. برای به ثمر نشستن این اثر افراد زیادی مرا یاری کردند که قدردان یکایکشان هستم.
سپاسگزارم از جناب آقای بهروز بیات، راوی محترم کتاب، که در تمام مدت با بزرگواری هرچه تمامتربا بنده همکاری کرد و همواره با گشادهرویی پاسخگوی سؤالات من بود. در طول پنج سال آشنایی با ایشان، شوخطبعی در کلام راوی این جرئت و جسارت را به من داد که شخصیترین سؤالات را در مورد زندگی خصوصیاش بپرسم و ایشان با جزئیات هرچه بیشتر مرا در انتقال صحیح حالوهوا و درک بیواسطۀ زندگیاش برای مخاطبان یاری کرد. از خانوادۀ محترم ایشان نیز سپاسگزارم که من را قابل دانستند و به دامن خاطرات تلخ و شیرین زندگیشان راه دادند.
سپاسگزارم از جناب آقای پرفسور مصطفی قانعی، دکتر معالج آقای بیات، که بارها و بارها بهرغم ضیق وقت، پذیرای من بود و برای هرچه بهتر شدن این کتاب اسناد و مدارک پزشکی لازم را در اختیارم قرار داد.
سپاسگزارم از جناب آقای مهدی فراهانی و سرکار خانم اعظم حسینی که با رهنمودهایشان سعی در هرچه بهتر شدن این کتاب داشتند.
سپاسگزارم از سرکار خانم بهناز ضرابیزاده که همچون خواهری بزرگوار در بخشهای ابتدایی کمک چشمگیری به بنده کرد. بارها مینوشتم و وقتی مورد نقد ایشان قرار میگرفت با اشتیاق باز دوباره مینوشتم. و ایشان با صبوری و مهربانی دوباره متن جدید را میخواند و نقد میکرد.
سپاسگزارم از جناب آقای حسین نصرالله زنجانی با وجود اینکه فقط دو، سه جلسۀ ابتدایی مصاحبه مرا همراهی کرد اما مشورت و راهنماییاش تا پایان کتاب همراهم بود،
سپاسگزارم از جناب آقای محمد قاسمی پور، رئیس دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری مراکز استانی، که با کارشناسی دقیق و بیان نکات مهم مرا در هرچه بهتر شدن این کتابیاری کرد.
و از همۀ بزرگوارانی که در لحظه به لحظۀ تألیف این کتاب بندهرا یاری کردند کمال تشکر را دارم.
امید است جناب آقای بیات وخوانندگان محترم و در رأس همۀآنها ساحت مقدس امام حسین(ع)، سالار شهیدان، که بنده ارزش معنوی این اثر را بدیشان تقدیم نمودهام، این اندک بضاعت را از ما بپذیرند. باشد که همگی در نزد مولایمان، امام حسین(ع)، مأجور باشیم.
لیلا امینی